زیباترین عکس نوشته های ادبی
در فضای مجازی بسیاری به دنبال عکس نوشته های ادبی هستند تا برای دیگران ارسال کنند. بعضی نیز این عکس نوشته ها را برای عکس پروفایل خود انتخاب می کنند و یا در برنامه های مختلف استوری می گذارند. در این جا مجموعه ای از زیباترین عکس نوشته های ادبی را با اشعار شاعران بزرگ فارسی وتصاویر زیبا با متن های آموزنده را جمع آوری کرده ایم.
ای که در نعمت و نازی به جهان غره مباش / که محالست در این مرحله امکان خلود
وی که در شدت فقری و پریشانی حال صبر کن / کاین دو سه روزی به سرآید معدود سعدی شیرازی
آنچنان جای گرفتی تو به چشم و دل من/ که به خوبان دو عالم نظری نیست مرا جلال الدین مولوی
گفتي مرا به خنده خوش باد روزگارت / كَس بي تو خوش نباشد، رو قصّه ي دگر كن مولانا
درد و رنجوری ما را داروی غیر تو نیست/ ای تو جالینوس جان و بوعلی سینای من مولوی
از مُلکِ جهان و عِیشِ عالم/ من عشقِ تو اختیار دیدم … مولوی
با درد بساز چون دوای تو منم/ در کس منگر که آشنای تو منم
گر کشته شوی مگو که من کشته شدم/ شکرانه بده که خونبهای تو منم ! مولوی
از دوست به یادگار دردی دارم /کان درد به صدهزار درمان ندهم مولانا
بر در من کیست که در میزند جان و جهان است و تمنای من / گــــر نزند او در من درد من ور نکند یاد مـن او وای من مولانا
سخن عشق تو بيآنكه برآيد به زبانم /رنگ رخساره خبر ميدهد از حال نهانم
گاه گويم كه بنالم ز پريشاني حالم /بازگويم كه عيان است چه حاجت به بيانم…
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربت/ دل نهادم به صبوري كه جز اين چاره ندانم
بی ما تو به سر بری همه عمر/من بی تو گمان مبر که یکدم … سعدی
هر نفس آواز عشق میرسد از چپو راست /ما به چمن میرویم عزم تماشا که راست
نوبت خانه گذشت نوبت بستان رسید/ صبح سعادت دمید وقت وصال و لقاست مولوی
تو نقشی نقشبندان را چه دانی/ تو شکلی پیکری، جان را چه دانی
درخت سبز داند قدر باران/ تو خشکی، قدر باران را چه دانی
سلیمانی نکردی در ره عشق / زبان جمله مرغان را چه دانی … مولانا
ای عشق تو موزونتری یا باغ و سیب ستان تو/ چرخی بزن ای ماه تو جان بخش مشتاقان تو
تلخی ز تو شیرین شود کفر و ضلالت دین شود/ خار خسک نسرین شود صد جان فدای جان تو مولانا
ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد حزین لاهیجی
صبر مرا خواب برد عقل مرا آب برد / کار مرا یار برد تا چه شود کار من مولانا
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن؟/ که ندارد دل من طاقت هجران دیدن… سعدی
آه، این درد مرا میفرسود:
“او به دل عشق دگر میورزد؟”
گریه سر دادم در دامن او هایهایی که هنوز تنم از خاطرهاش میلرزد!
بر سرم دست کشید در کنارم بنشست بوسه بخشید به من لیک میدانستم که دلش با دل من سرد شدهست…! هوشنگ ابتهاج
داروی دردم گر تویی در اوج بیماری خوشم… مولانا
سخن تلخ مگو ای لبِ تو حلوایی/ سر فروکن به کرم ای که بر این بالایی
هرچه گویی تو اگر تلخ و اگر شور خوشاست / گوهر دیده و دل، جانی و جانافزایی مولانا
صَـد نامه فرستادم صد راه نشان دادم/ یا راه نمیدانـــے یا نامه نمیخوانے مولوی
از دلبر ما نشان کی دارد /در خانه مهی نهان کی دارد
بی دیده جمال او کی بیند/ بیرون ز جهان جهان کی دارد مولوی
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/ که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی سعدی
دست بنه بر دلم از غم دلبــــر مپرس/ چشم من اندرنگر از می و ساغر مپرس مولانا
از بهر خدا بنگر در روی چو زر جانا/ هر جا که روی ما را با خویش ببر جانا
چون در دل ما آیی تو دامن خود برکش/ تا جامه نیالایی از خون جگر جانا