مرحوم علی نقی بهروزی از ادیبان معاصر فارس مقاله ای پیرامون تضمین غزل حافظ در شماره 8 مجله سخن نوشته اند و شعر دو تن از شاعران فارس را برای این موضوع شاهد آورده اند که در زیر می توانید مطالعه کنید.
تضمین اشعار شعرای بزرگ، مخصوصا تضمین غزل حافظ و سعدی از همان زمان خود آن اساتید مرسوم و متداول بوده است وکسانی که قریحه وذوق شاعری داشته اند می کوشیده اندکه با الهام گرفتن از کلمات و افکار آن بزرگان، طبع خود را بیازمایند و به همان بحر و قافیه غزل انتخابی ،اشعاری بسرایند. اما تضمین اشعار بزر گان کار سهل و آسانی نیست ؛ زیرا که باید ابیات گوینده جدید با ابیات گوینده قدیم تناسب و هماهنگی داشته باشد. دارای همان انسجام وفصاحت و بلاغت باشد و به قول معروف«شبه را با گو هردر يك رشته منتظم نسازند!»
متاسفانه تضمین هائی که این روز ها از اشعار حافظ می شود به هیچ وجه زیبنده و متناسب باغزلیات حافظ نیست. تصور می رود که بسیاری از این گونه اشخاص فقط بحر و قافیه غزل را در نظر می گیرند و مصراع هائی را که غالبا خشك و بی روح و فاقد شرایط فصاحت و بلاغت است پشت سرهم قر ار مي دهند و بعد هم بخود مي بالند كه به جنگ حافظ رفته و با آ ن شاعر آسمانی هم سری کرده اند! درحالی که به قول خود شاعر:
ای مگس عر صه سيمرغ نه جولانگه تست
عرض خود می بری و زحمت ما می داری
اين جانب در ضمن تضمین هائی که در عرض چند سال اخير ديده ام هيچ يك مانند دونفر شاعر فارسی به خوبی از عهده این کار برنيامده اند و اينك آن دو را ارمغان خوانندگان گرامی مجله ارمغان که به حق پاسدار سخن است می نمایم تا هم نام نيك آن بزرگان و گویندگان در صفحات ارمغان جاوید بماند وهم آنان که هوس تضمین کردن اشعار حافظ و یا دیگر شعرای قدیم دارند آن ها را سرمشق خود قرارد هند و هم کسانی که گاهی ادعا می کنند که درفارسی مدتی است بازار ادب کاسته شده است از اشتباه بيرون آیند وبدانند که به قول جمال الدین عبدالرزاق اصفهانی :
هنوز گویندگان هستند اندرعراق
که قوة ناطقه مدد ازایشان برد
اين تضمین از گوینده توانا و شاعر فقید مرحوم علی متخلص به «روحانی» فرزند «يزدانی» ششمین فرزند مرحوم «وصال شیرازی » شاعر بزرك قرن اخیر شیراز است، روحانی مدتها ریاست انجمن ادب فارس را عهده دار بود و در روشن نگهداشتن مشعل فروزان ادب در سرزمین سعدی و حافظ کوشش فراوانی مبذول داشت۔
اينك آن تضمین غزل حافظ:
هر کرا يار شود از دل و جان دلدارش
زرقیبش نبود رنج و غم از اغیارش
کی بود فکر وی از هجر و ز غم گفتارش
فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش
گل دراندیشه که چون عشوه کند در کارش
عاشقان از می بزم تو همه شاد و خوشند
همه شیرین دهن از تلخی آن تلخوشند
گر چه ازخاك درت ور بکشی پا نکشند
دلربائی همه آن نیست که عاشق بکشند
خواجه آنست که باشد غم خدمتکارش
تو سفر کردی و دل درطلبت کوی به کوست
نه دل من که دل سنگدلان درتک و پوست
از ره مهر بگویند همه دشمن ودوست
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا بسلامت دارش
تا تو بودی سخنت زنگ غم از دل بزدود
هر کس از فیض وجود تو سخن ها بسرود
طوطی طبع همه روزه غزل ساز نمود
بلبل از فیض گل آموخت سخن ورنه نبود
این همه قول و غزل تعبیه در منقارش
گرچه از عشق نگشته است کسی شاد ای دل
زین قوی پنجه نشد هیچکس آزاد ای دل
همه ازاد شده در ناله و فریاد ای دل
صحبت از عافیتت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرو مگذارش
ای که در شهر بصد شور ونوا می گذری
با سرو پا، پی هر بي سر و پا می گذری
توکه بی خوف و رجا در همه جا می گذری
اگر از کوچه معشوق ما می گذری
با خبر باش که سر می شکند دیوارش
تا در اندیشه عیش و طرب و سور شوی
به هوا و به هوس سر خوش و مسرور شوی
از طلب دور شوی خسته و رنجور شوی
اگر از وسوسه نفس و هوی دور شوی
بی شکی ره بیری در حرم اسرارش
ساقیا حال من از باده خراب است و تباه
مست افتاده ام اندر نظر خلق به راه
کله از سر شد و دستار و نگشتم آگاه
صوفی ار سر خوش از این است که کج کرده کلاه
به دو جام دیگر آشفته شود دستارش
طبع «روحانی» از آن پردُر و گوهر شده است
که به وصف تو سخنگوی و سخنور شده است
چون نژادش ز «وصال» است هنرور شده است
دل «حافظ» که به دیدار تو خوگر شده است
ناز پرورد وصال است مجو آزارش
دومین تضمین غزل حافظ
این تضمین غزل حافظ از عمدة الحکماء الالهیین آیت الله آقاسیدعلی مجتهد کازرونی است که از اجله علماء وحکما وعرفای معاصر فارس بوده است و تمام کسانی که محضرآن بزرگوار را درك کرده اند به علو مقام آن مرحوم درعلوم معقول و منقول مخصوصاًحکمت و فلسفه اذعان دارند.
مرحوم آقا سیدعلی مسمطات بسیارعالی و فصیح و بلیغی درتوحیدوعرفان وحکمت دارد که خیلی مشهوراست و دیوانش سال گذشته به سعی نگارنده درشیرازچاپ گردید.
اينك تضمین غزل حافظ :
کو برزنند قرعه دولت بنام ما
کان آهوی رمیده شد امروز رام ما
زیباست ازدو زلف ورخش صبح وشام ما
ساقی به نور باده برافروز جام ما
مطرب بزن که کارجهان شد بکام ما
چندی است تابه میکده خوش آرمیده ایم
برغم شیخ خدمت ساقی گزیده ایم
ازنای وچنك بانگ اناالحق شنیده ایم
مادر پیاله عکس رخ يار دیده ایم
ای بی خبر زلذت شرب مدام ما
انکار شیخ شهر به می خوارگان چراست
بالله که باده نوشی ما بهتر از ریاست
میخوار گی است فسق وریا شرک باخداست
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان حلال شیخ ز آب حرام ما
چون چهره ایاز فروزنده شد به عشق
محمود شاهش ازدل و جان بنده شد به عشق
چون بخت اهل حال که فرخنده شد به عشق
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است برجریده عالم دوام ما
گر بیش عاشقان شود آن سرو قد روان
بادا فدای هر قدمش صد هزار جان
ازقامتش قیامت کبرا شود عيان
چندان بود کرشمه و ناز سهی قدان
کاید به جلوه سرو صنوبر خرام ما
چون زلف او که برگل روی چو آتش است
پیوسته دل ز آتش هجران مشوش است
چون ترك مست ، چشم سیاهش کمان کش است
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زآنرو سپرده اند به مستی زمام ما
گر بوئی ای نسیم ز زلفش بیاوری
بالله هزار پرده ناموس بر دری
زنگ سواد قلب ز مرآت دل بری
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهارعرضه ده بر جانان پيام ما
افتد به خاك پایش قد رسای سرو
در باغ اگر به ناز خرامد به پای سرو
بالای او به گلشن جانم بجای سرو
بگرفته هم چو لاله دلم در هوای سرو
ای مرغ بخت کی شوی آخر تو رام ما
صد شکر زان که داد خدایم خجسته خال
کاز فیض اوست تازه مرا عیش ماه وسال
در مدح او سزابود از«خواجه» این مقال
دریای اخضر فلك و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما
بادا هماره تا كه بود از فلك نشان
بر کرسی جلال به عرش وقار و شان
در باغ دل نهال دعا « رحمتا» نشان
حافظ زدیده دانه اشکی همی فشان
باشد که مرغ بخت کند قصد دام ما
پیشنهاد مطالعه :