داستان صوتی زال و رودابه از شاهنامه فردوسی به صورت نمایش رادیویی اجرا شده است اما قبل از شنیدن این داستان عاشقانه دلکش خلاصه ای از ماجرای تولد زال و دلدادگی او به رودابه را مطالعه کنید.
تولد زال
در زمان پادشاهی منوچهر، سام نریمان سردار و پهلوان ایران زمین، حاکم زابلستان است. او صاحب پسری سپیدموی میشود. سام که این نقص مادرزادی کودکش را ننگی برای خود میشمارد؛ دستور میدهد کودک را در کوهستان البرز رها کنند تا طعمهی پرندگان و درندگان شود. اما پرندهای بهنام سیمرغ گریهی کودک را میشنود و بر او رحم آورده و در کنار فرزندان خود بزرگش میکند.
پس از سالها سام فرزندش را بهخواب میبیند که زیبا و قوی و دلاور شده است. در خواب کسی به او پرخاش میکند که: «ای مرد! چرا خداوند را ناسپاسی کردی و فرزند معصومت را بیپناه در کوهستان رها نمودی؟ تو موی سپیدش را دیدی اما جسم و روح پاک ایزدیش را ندیدی. تو چگونه پدری هستی که اکنون باید پرندهای از فرزندت نگهداری کند؟»
سام بیدار میشود و از کردهی خویش پشیمان میگردد. او با سپاهیانش به کوهستان البرز میرود. اما آشیانهی سیمرغ آنچنان بلند است که دسترسی به آن امکان ندارد. عاقبت سیمرغ، لشکریان را میبیند و میفهمدکه بهدنبال جوان سپیدموی (که او را دستان نامیده) آمدهاند. سیمرغ به او میگوید: «ای دلاور! گرچه تو مثل فرزندم هستی اما جایگاه تو در میان انسانهاست و باید به نزد پدر و مادرت بروی. من همیشه دایهی تو خواهم بود و پری از بالم را به تو میدهم تا هرگاه به من احتیاج داشتی بر آتش نهی تا بهنزدت بیایم و یاریت کنم. سیمرغ پس از خداحافظی او را بهنزد سام و لشکریانش میبرد.
سام فرزندش را در آغوش میکشد و ضمن عذرخواهی، قول میدهد دیگر هیچ وقت با او نامهربانی نکند و هر آرزویش را برآورده سازد. سپس با شادمانی فرزندش را به زابلستان برده و او را زال زر مینامد.
دیدار زال با رودابه
پس از مدتی روزی زال با خدمتگزانش برای شکار به سرزمینهای اطراف میرود. پس از چندین روز شکار و بزم و شادی به نزدیکی کابلستان میرسد. فرمانروای کابل (مردی بهنام مهراب از نسل ضحاک) باجگزار زابلستان و تحتسلطهی حکومت ایران است. وقتی خبر رسیدن فرزند سام به مهراب میرسد با سپاهیان و غلامان بسیار بهاستقبال او میرود و هدایای گرانبهائی تقدیم او میکند. زال بهافتخار او جشنی برگزار میکند و با هم بهشادی مینشینند. پس از رفتن مهراب، زال بههمراهانش میگوید: «گمان نکنم در تمام کشور مردی برومندتر و خوبچهرهتر از مهراب باشد.» یکی از دلیران میگوید: «مهراب دختری به نام رودابه دارد که زیبایی و رعنایی او زبانزد مردم است.» زال با شنیدن وصف رودابه، مهر او را به دل میگیرد و شبانهروز از فکر او بیرون نمیرود.
روزی مهراب به خیمهگاه زال میرود و از او دعوت میکند که در شهر کابل مهمان او باشد. اما زال عذر میآورد که پدرم سام و منوچهر راضی نیستند که من بر سفرهی مردی از نسل ضحاک بنشینم. مهراب غمگین به کاخ خودش بازمیگردد. سیندخت، همسر و رودابه دختر مهراب از او وصف زال را میپرسند که: «آیا او که با پرندهای بزرگ شده است؛ آداب و رسوم انسانها را میداند؟» مهراب جواب میدهد که: «هرگز جوانی به دلاور و بخشندگی او ندیدهام و از کمال و جمال عیبی جز موی سپید ندارد که این سپیدی نیز برازندهی اوست.» رودابه نیز ندیده عاشق زال میشود.
رودابه عشق خود را به پنج نفر از ندیمهگانش که همراز و همنشین او هستند میگوید و آن چاره را در این میبینند که به بهانهی گل چیدن بهنزدیکی لشگرگاه زال بروند و خبری بگیرند. ندیمهگان لباسهای زیبا پوشیده و بهبهانه گل چیدن به کنار رودی که در آن سویش لشگرگاه برپاست میروند. زال آنان را میبیند و وقتی میفهمد آنان ندیمهگان رودابه هستند به بهانهی شکار ابتدا خدمتکار و سپس خودش به نزد آنان میرود و درمییابد که رودابه هم دلبستهی اوست. زال با ندیمهگان قرار میگذارد شبهنگام به دیدار رودابه برود. چون شب میرسد رودابه به کاخی آراسته میرود و خدمتکاری را میفرستد که زال را به کاخ راهنمایی کند. وقتی زال به کاخ میرسد، رودابه بر بام کاخ منتظر اوست.
رودابه گیسوی بلند خود را از بام کاخ به پائین میریزد تا زال از آن کمندی بسازد و به بالای کاخ بیاید. زال بر گیسوی رودابه بوسه میزند و میگوید: «هرگز مباد که من گیسوی مشکبوی تو را کمند سازم» و با طنابی بر بام کاخ میرود. زال به رودابه میگوید: «من دلباختهی توام و جز تو کسی را بههمسری برنمیگزینم، اما چه کنم که پدرم و پادشاه ایران نمیپذیرند که من دختری از نسل ضحاک به زنی گیرم.» رودابه گریان جواب میدهد: «اگر ضحاک ظلم کرد ما چه گناهی داریم. من از شنیدن داستان دلاوریهایت عاشق تو شدم و جز تو شویی را به همسری نمیپذیرم.» زال او را دلداری میدهد که: «بهامید یزدان راهی برای این کار پیدا میکنیم» و پس از بدرود از او بهلشگرگاه برمیگردد.
آرزوی وصلت زال با رودابه
زال در لشگرگاه با موبدان و دانایان مشورت میکند و آنان پس از آن که خطرات پیشنهاد این پیوند را بیان میکنند چاره را در این میبینند که او نامهای بهپدرش سام بنویسد و خواستهی خود را بیان کند. زال در نامهای به پدرش مینویسد: «من در کودکی از مهر تو محروم بودهام ولی اکنون که پیمان بستی، هر آرزویی داشته باشم برآورده سازی، من دلبستهی رودابه دختر مهرابم و جز ازدواج با او آرزویی ندارم.»
سام که در مازندران مشغول جنگ با دشمنان و نافرمانان است از خواندن نامهی زال ناراحت و نگران میشود. او از ازدواج پسرش با دختری از نسل ضحاک خرسند نیست و از دیگر سو پس از سالها دوری از فرزند، نمیخواهد دلش را بشکند. او با دانایان و ستارهشناسان در مورد این پیوند صحبت میکند و نظر آنان را میخواهد. ستارهشناسان پس از چند روز بررسی طالع و ستارهی زال و رودابه، با شادی مژده میدهند که «این پیوند فرخنده و مبارک است و از آن دو فرزندی بهدنیا میآید که پهلوانی دلاور و نابودکنندهی دشمنان ایران زمین است.» سام شادمان میشود و بهزال پیغام میدهد که: «اگرچه انتظار چنین تقاضایی از تو نداشتم اما وقتی بهنزد پادشاه بروم از او میخواهم که به این پیوند رضایت دهد.»
در بین زال و رودابه زنی واسطه است که پیغام میبرد و میآورد. هنگامی که نامهی سام مبنی بر موافقت با این پیوند میرسد، زال این پیام را به رودابه میرساند و رودابه از شادمانی، انگشتر و جامهای به زنی که این مژده را آورده هدیه میدهد. هنگام برگشتن سیندخت مادر رودابه به زن بدگمان میشود و با زور و تهدید درمییابد که او واسطهای بین رودابه و مردی بیگانه است. سیندخت خشمگین میشود و رودابه را سرزنش میکند: «که تو از خاندان بزرگی هستی و ننگآور است که پنهانی برای غریبهای پیام بفرستی. این مرد کیست که دل به او دادهای؟»
رودابه با شرمساری میگوید: «من عاشق زال پسر سام هستم و با هم پیمان بستهایم جز به همسری یکدیگر درنیاییم. اما پا از حریم دین و آیین بیرون نگذاشتهایم. این زن مژده آورد که سام از دلبستگی ما آگاه شده و به این وصلت رضایت داده است.»
سیندخت شگفتزده میگوید: «مگر نمیدانی این عشق برای سرزمین ما شوم است؟ اگر منوچهر پادشاه ایران بفهمد پسر سام به دختری از نژاد ضحاک دلبسته است، دستور میدهد تمام کابلستان با خاک یکسان کنند. از عاقبت این کار بترس و این راز را پنهان کن.» اما ناراحتی سیندخت از چشم مهراب پنهان نمیماند و با پرس و جو از همسرش به این راز پی میبرد. مهراب ابتدا قصد کشتن رودابه را دارد اما با التماسهای سیندخت، تا رسیدن نتیجهی گفتگوی سام و منوچهر دست نگه میدارد.
در پایتخت خبر دلدادگی زال و رودابه بهگوش منوچهر میرسد. او که از این پیوند ناخشنود است و میترسد فرزندی که حاصل این ازدواج است به ضحاکیان گرایش داشته باشد. او تصمیم میگیرد به سام دستور دهد که آخرین بازماندگان ضحاک را نیز برای همیشه نابود کند. هنگامیکه سام بهدیدار منوچهر میآید؛ پس از استقبالی شایسته از این پهلوان ایران زمین، قبل از اینکه سام فرصت کند سخنی دربارهی دلدادگی فرزندش به میان آورد، منوچهر او را مأمور سرکوبی منطقهی کابلستان میکند تا ایرانزمین به کلی از نسل ضحاک پیراسته شود. سام که سخن در دهانش شکسته است چارهای جز فرمانبرداری از پادشاه نمیبیند و با سپاهی گران به سوی کابل حرکت میکند.
خبر حرکت لشگر سام به گوش مردم کابل میرسد و آه و شیون مردم کابل بلند میشود. رودابه به زال پیغام میدهد که: «این چه بیداد است که بیگناهان بهخاطر دلدادگی ما کشته شوند؟» زال سراسیمه به سوی لشگر پدر میرود و خود را بهپای پدرمیاندازد و میگوید: «ای پدر! آن روزی که من به محبت تو احتیاج داشتم به موی سپیدم ایراد گرفتی و به کوهم رها کردی. و آنگاه که سیمرغ مرا پرورش داد تا به جوانی رسیدم به دنبالم آمدی و قول دادی تا آخر عمر هم آرزویی داشته باشم برآورده میکنی. اما امروز که به دختری دلبستهام میخواهی او و خاندان و شهرش را نابود کنی. باید قبل از هرکاری مرا بکشی که بدون رودابه نمیتوانم زنده بمانم.»
سام به اندیشه فرو میرود و سپس به پسر دلداری میدهد که :«نگران نباش من نامهای به منوچهر مینویسم و در این باره چارهای میخواهم.» او در نامهای دلاوریهای خود را که سالها برای سربلندی ایران در سفر و جنگ بوده است، شرح میدهد و به شاه مینویسد: «اکنون پیر شدهام و به تنها پسرم قول دادهام هر چه او بخواهد برآورده کنم. او عاشق رودابه دختر مهراب است. امیدوارم خرسند به پیمانشکنی من نباشید. او را به خدمت شما میفرستم تا با لطف و رحمت خود، چارهای در کار او کنید.»
زال نامه را گرفته و با اسبی تندرو به دربار منوچهر میرود. در آنجا از او استقبال میکنند . منوچهر پس از خواندن نامهی سام لبخندی میزند و میگوید: «کار ما را مشکل کردی، اما شایسته نیست تقاضای سام را رد کنیم. مدتی صبر کن تا پاسخ این نامه را بفرستم.»
پیوند زال با رودابه
پادشاه با دانایان و موبدان و منجمان مشورت میکند. آنان سه روز مهلت میخواهند و پس از سه روز با شادی خبر میآورند که: «این پیوند مبارک و فرخنده است و از این ازدواج پهلوانی به دنیا خواهد آمد که دلیرترین و قویترین قهرمان و نگهبان ایران زمین خواهد بود.» منوچهر شادمان میشد و تصمیم میگیرد خردمندی و جنگاوری زال را بیازماید.
در کابل، مهراب که خبر حملهی قریبالوقوع سپاهیان سام به کابل را شنیده است سیندخت و رودابه را سرزنش میکند که: «شما آتش خشم منوچهر را برافروختید و کشور را به باد فنا دادید. چاره این است که شما دو نفر بر سر بازار بکشم و جنازهتان را در شهر آویزان کنم تا شاید خشم ایرانیان فروبنشیند.» سیندخت به مهراب التماس میکند که: «بگذار من بهصورت پنهانی برای سام هدایایی ببرم و از او بخواهم که خون بیگناهان را بیهوده نریزد.» مهراب میگوید: «در این حالت که جان ما در خطر است زر و سیم را چه ارزش است؟ هرچه میخواهی ببر.»
سیندخت کاروانی از هدایای گرانبها شامل طلا، جواهرات، اسبهای رهوار و شتران با کالاهای ارزشمند را به حضور سام میبرد. سام هدایا را از سوی زال (برای پرهیز از خشم منوچهر) میپذیرد. اما میپرسد: «چگونه است که مهراب با وجود این همه دلاوران، زنی را پیام رساندن برگزیده است؟ و این رودابه چگونه دختری است زال دلباختهی او شده است؟» سیندخت از سام امان میخواهد و پس از زنهار دادن او، میگوید: «من سیندخت همسر مهراب و مادر رودابهام و آمدهام که از تو بخواهم که اگر ما گناهکاریم به این جرم خون بیگناهان را بر زمین مریز. ما خانوادهی مهراب فرمانبردار سام دلاور هستیم.» سام مژده میدهد: «زال را برای چارهجویی به حضور منوچهر فرستادهام و امید است که او با خبرهای خوب بازگردد.
منوچهر مجلسی فراهم میکند و موبدان و دانایان گرد میآیند تا هوش و دانایی زال را بیازمایند. زال به پرسشهای آنان پاسخهای شایسته و خردمندانه میدهد. شاه و موبدان به دانایی او آفرین میگویند. روز بعد هنگام آزمون دلاوری و جنگاوری زال است. زال در تیراندازی و جنگاوری و نبرد تن بهتن آن چنان رشادتی نشان میدهد که فریاد تحسین شاه و درباریان بلند میشود.
آنگاه منوچهر در نامهای به سام با این ازدواج موافقت میکند. زال خوشحال و شتابان بهسوی پدر میرود. سام پس آگاهی از این خبر، به مهراب پیام میدهد: «با زال دستان بهمهمانی تو میآئیم تا مقدمات این ازدواج را فراهم کنیم.» مهراب شادمان میشود و بر سیندخت آفرین میگوید که: «تو با عقل و تدبیر خود باعث شدی ما با خاندان بزرگی پیوند سازیم و سرافراز گردیم.» سپس جشن بزرگی برپا میکنند و دو دلداده به ازدواج هم در میآیند. بعد از رفتن سام و عروس و داماد به زابلستان، در آنجا نیز به جشن و شادی مینشینند. آنگاه سام، پسرش زال را بر تخت فرمانروایی زابل مینشاند و خود برای جنگ با دشمنان به مازندران میرود.
اکنون می توانید داستان صوتی زال و رودابه را دانلود کنید و بشنوید.
پیشنهاد مطالعه:
دانلود کتاب پارسی نغز گردآوری علی اصغرحکمت