داستان ضحاک ماردوش وکاوه آهنگریکی از شنیدنی ترین داستان های شاهنامه فردوسی است. ضحاک فرزند نام مرداس پادشاه تازیان بود. او گله فراوانی داشت و آنقدر سخاوتمند بود که به همه اجازه می داد تا هر کسی می خواهد از آنها بردارد و از شیر آنها بدوشد و از پشم و پوست آنها استفاده کند بدون آنکه پولی پرداخت نماید. ولی ضحاک بر خلاف پدرش مرد ناپاکی بود و در نهایت به فریب شیطان پدرش را که مردی درستکاربود ازبین برد.
بعد از آنکه ضحاک به پادشاهی رسید؛ شیطان دوباره به شکل مردی اشپز در مقابل او ظاهر شد وغذاهایی برای ضحاک پخت که او تا آن موقع نخورده بود. ضحاک که از کار آشپز بسیار راضی بود به او گفت هر خواهشی داشته باشد برآورده می کند . آشپز درخواست کرد که ضحاک اجازه دهد که شانه های او را ببوسد. تا مرد آشپز شانه های ضحاک را بوسید دومار اژدها پیکر از شانه های او سر بر آوردند و آشپز ناپدید شد.
مارها را از بن بريدند، اما به جاي آنها بي درنگ دو مار ديگر روئيد. ضحاك پريشان شد و در پي چاره افتاد. پزشكان هر چه كوشيدند سودمند نشد. وقتي همه پزشكان درماندند اهريمن خود را به صورت پزشكي ماهر درآورد و نزد ضحاك رفت و گفت: «بريدن ماران سودي ندارد. داروي اين درد مغز سر انسان است. براي آنكه ماران آرام باشند و گزندي نرسانند چاره آنست كه هر روز دو تن را بكشند و از مغز سر آنها براي ماران خورش بسازند. شايد از اين راه سرانجام، ماران بميرند.»
اهريمن كه با آدميان و آسودگي آنان دشمن بود، مي خواست از اين راه همه مردم را به كشتن دهد و نسل آدميان را براندازد.
دانلود داستان ضحاک از قصه های شاهنامه
برای آن که عاقبت کارضحاک و ماجرای جمشیدشاه ،کاوه آهنگرو فریدون را بدانید می توانید کتاب داستان ضحاک از قصه های شاهنامه برای کودکان و نوجوانان را دانلود کنید و مطالعه نمایید.
پیشنهاد مطالعه :