مشاعره با ماه رمضان

مشاعره رمضان

مشاعره با واژه رمضان

در ادبیات فارسی و در میان اشعار شاعران ماه مبارک رمضان و عید پربرکت آن واژه ای پر تکرار است. از این رو مشاعره با این کلمه نیز پر رونق است. مشاعره رمضانی یکی از انواع مشاعره موضوعی است. در این مشاعره می توان از ابیاتی که به صورت مستقیم یا غیر مستقیم مرتبط با ماه مبارک رمضان هستند؛ استفاده کرد. در ادامه مجموعه ایی زیبا از ابیاتی که در مشاعره رمضانی می توان از آن بهره برد؛ انتخاب و در اختیار علاقمندان به مشاعره گذاشته می شود. شایان ذکر است که این ابیات را می توان در قالب های مختلف مشاعره به کار برد.

رمضان آمد و دیوان مؤونت برداشت

خلق را گفت مرا شادی از ایام شماست

دیدن ماه نو و عید بدو فرخ باد

که همایون پی و فرخ رخ و فرخنده لقاست

فرخی سیستانی

**********

ماه رمضان بود بدو فرخ و میمون

شوال به از فرخ و میمون رمضان باد

فرخی سیستانی

******

رمضان رفت و رهی دور گرفت اندر بر

خنک آن کو رمضان را بسزا برد بسر

بس گرامی بود این ماه ولیکن چکنم

رفتنی رفته به و روی نهاده به سفر

سبکی کرد و بهنگام سفر کرد و برفت

تا نگویند فروهشت بر ما لنگر

رمضان پیری بس چابک و بس باخردست

کار بخرد همه زیبا بود و اندر خور

او شنیده ست که بسیار نشین را گویند

دیر بنشست برما و همی خورد جگر

چکنم قصه دراز، این به چه کارست مرا

سخنی باید گفتن که به ده دارد در

رمضان گر بشد از راه فراز آمد عید

عید فرخنده ز ماه رمضان فرخ تر

فرخی سیستانی

******

مشاعره با واژه رمضان

خزان و آمدن عید و رفتن رمضان

خجسته باد برآن میر فر خجسته اثر

فرخی سیستانی

*****

تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه

تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال

فرخی سیستانی

******

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

ازرقی هروی

******

آمد رمضان به خیر مقدم

دیشب به سلام خان اعظم

ازرقی هروی

****

تازه بادا رخ خدام تو چون تازه بهار

سرد بادا دم بدخواه تو چون باد خزان

از تو پرتو بپذیرفته و فرخنده دو چیز

رمضان با همه طاعاتش و عید رمضان

ازرقی هروی

****

کرده بیچاره مرا جوع به ماه رمضان

خبری هست ز شوال به نزدیک شما

تا به مغرب ننموده است مرا چهره هلال

من چنان گشتم از ضعف که در شرق سها

عید گویی که همی آید از سنگ برون

یا مه روزه مرا می دهد از سنگ حیا

مسعود سعد سلمان

*******

میمون و همایونت عید تازی

عید رمضان و سنت پیمبر

مقبول کناد از خیر و طاعت

روزی ده خلق ایزد اکبر

مسعود سعد سلمان

****

رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر

اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر

بود شایسته ولیکن چه توان کرد چو رفت

سفری را نتوان داشت مقیمی به حضر

گر چه در حق وی امسال مقصر بودیم

عذر تقصیر توان خواست ازو سال دگر

دیر ننشست و سبکباری و تخفیف نمود

زود بگذشت و ره دور گرفت اندر بر

نالهٔ عاشق بی یار همانا بشنود

بر دل مطرب بیکار ببخشود مگر

نپسندید کزین بیش جهانی زن و مرد

خشک دارند لب و تافته دارند جگر

آن‌ که این طاعت فرمود حقیقت دانست

که از این بیش دمادم نتوان برد به سر

عید بگشاد دری را که‌ مه روزه ببست

فرّخ آن‌ کس‌که زند دست در آن حلقهٔ در

نوبت مسجد و تسبیح و تراویح ‌گذشت

نوبت مجلس بزم است و می و رامشگر

صبر کردیم که در روزه چنان نیکو بود

رطل خواهیم‌ که در عید چنین نیکوتر

سحر و شام کنون هر دو یکی باید کرد

که نه در عهده شامیم و نه در بند سحر

خشکی روزه بجز باده  عیدی نبرد

خاصه آن وقت که مطرب غزلی‌ گوید تر

مسعود سعد سلمان

اشعار رمضان

*****

رمضان شد چو غریبان به سفر بار دگر

اینت فرخ شدن و اینت به هنگام سفر

بود شایسته ولیکن چه توان کرد چو رفت

سفری را نتوان داشت مقیمی به حضر

گر چه در حق وی امسال مقصر بودیم

عذر تقصیر توان خواست ازو سال دگر

بر تو عید رمضان فرخ و فرخنده و خوش

مهرگان خوشتر و فرخنده‌تر و خرم‌تر

 امیر معزی

******

عید باکوکبه  خویش درآمد به جهان

وز جهان با سپه خویش برون شد رمضان

نوبت باده و چنگ طرب‌انگیز رسید

نوبت شربت و طبل سَحَر آمد به کران

کرد باید طرب آغاز که در نوبت عید

تنگ دل بودن و بیکار نشستن نتوان

عید تو فرخ و عیش تو خوش و طبع تو شاد

عمر تو سرمدی و دولت تو جاویدان

امیر معزی

****

آمد به فرّخی مَهِ شعبان و حاضرند

آزادگان به بزم تو و شاهزادگان

از بهر توشه ی رمضان بر فرا‌ز جام

وز بهر دیدهٔ همگان بر فروز جان

امیر معزی

*****

رمضان شد چو غریبان ز بر ما به سفر

ا‌یْنتْ فرّخ شدن و اینْتْ مبارک سفری

شدنش بود به هنگام که از آمدنش

خشک شد هر دهنی تافته شد هر جگری

در همه وقت ظفر پیشرو فتح تو باد

سوی عزت ز ز ظفر باد شما راگذری‌

عید تو فرخ و صوم تو پذیرفته خدای

بر تو بگشاده ز شادی مه شوال‌، دری

امیر معزی

****

رمضان آمد و آورد ز فردوس برین

صد هزاران مدد خیر بر شاه زمین

رمضان ناظم اسباب صیامست و قیام

ای همه شادی آن ماه که او هست همین !

دیده از هیبت او طایفهٔ شرک فتور

گشته از حشمت او قاعدهٔ شرع متین

اندرین ماه که از خلد جهان راست بشیر

وندرین بخت که بر خیر خرد راست معین

مرحبا آن که نهد افسر طاعت بر سر

حبذا آنکه کشد مرکب تقوا در زین

علم فسق نگون گشت در اطراف جهان

چون بر انگیخت مه روزه بهر گوشه کمین

چهره بنمود هلالش ز صف چرخ چنانک

در صف حرب کمانی بکف نصرة دین

زین کمان دیو لعین کرد هزیمت چنانک

از کمان شه آفاق بداندیش لعین

رشیدالدین وطواط

****

هلال روزه نمود از سپهر دایره وار

بشکل و گونه چنان نیم دایره دینار

تمام دایره گردد چو مه به نیمه رسد

تمام نیمه بحرمت بدان برین پرگار

میان آخر شعبان و اول رمضان

سبب چه بد که شب و روز هر دو گشت سوار

سوزنی سمرقندی

*****

مه مشرف و میمون و محترم رمضان

به شاه بر ز رجب رشک بر دو از شعبان

که تا چو ماه رجب را و ماه شعبان را

عزیز کرد کند مرو را عزیز چنان

ز ظل عرش ملک عز اسمه آمد

بظل چتر ملک عز نصره مهمان

خدایگان جهان پادشاه مهماندوست

فزود راتبه طاعت خدای جهان

چنان که از خدم شاه شاه کرد پسند

مه مشرف و میمون و محترم رمضان

سوزنی سمرقندی

 

****

تا هشت سپهر و چار طبع‌اند

آمیخته ز امتزاج بر هم

بادات بقا و عز و اقبال

بیش از رقم حروف معجم

ماه رمضان خجسته بادت

تا پیش صفر بود محرم

انوری

****

مشاعره ماه رمضان

روزه رفت و رسید عید فراز

عود پیش آر و کار عید بساز

رمضان را پدید گشت انجام

خیز تا خرمی کنیم آغاز

روزه از تاختن فرود آسود

ساقیا با شراب و جام بتاز

آتش محتسب فرو مرده است

ای مغنی بلند کن آواز

از جهان چمنگ روزه کوته شد

چنگ برگیر و رود را بنواز

علم عید برفراشته اند

علم شادی وطرب بفراز

بازگشت از نمازگه مردم

خیز تا پیش می بریم نماز

ادیب صابر

****

دو عاشقند بهار خوش و شراب لطیف

همی رقیب شود در میانشان رمضان

جدا شوند هم اکنون ز بیم چشم رقیب

همی رقیب شود در میانشان رمضان

ادیب صابر

****

لب و دندانت مریزاد کزین پس بی تو

کار ناید ز پس خنده لبی را دندان

مژده بادت که ملایک را از دیدن تو

عید گاهیست به فردوس میان رمضان

حسن غزنوی

***

کام دل یافتیم روز شوال

کین همی خواستیم از رمضان

اسب عشرت کشیده اندر زین

گوی رامش فکنده در میدان

حسن غزنوی

****

مکن مدار برای من ای پسر روزه

که کرد عارض سیمین تو چو زر روزه

ز ماه روزه چو کاهی شد ای پسر ماهت

چگونه ماهی، ماهی بود به سر روزه

خدایگان فلک قدر آنکه هر رمضان

ز خوان او بگشاده است قرص خور روزه

عطار نیشابوری

****

رمضان سایه رحیل افکند

خیمه همچون دل از جهان برکند

مهر او بر گرفتمان چو بخار

باز، چون قطره بر زمین افکند

کلک او جمع کردمان چو مداد

باز، همچون نبشته بپراکند

اثیر اخسیکتی

****

پیر گشتم بجوانی، گنهم چیست جز آنک

گلشن مدح تو را خوش سخنی چون سمنم

پیر آن است، که تیغ رمضان از صفرا

همه اندام مرا زهره کند چون سفنم

اثیر اخسیکتی

***

ای عشق تو داده بر جهان فرمان

درد تو گوارنده تر از درمان

از مجلس تو بشکر بر گشته

ماه رمضان چون رجب و شعبان

اثیر اخسیکتی

***

تبارک الله ازین جنبش نسیم صبا

که لطف صنعت او از کجاست تابه کجا!

رسیدن رمضان در میان فصل ربیع

رسوم لهو هدر کرد و کار عیش هبا

کرامت رمضان گر نه خرق عادت کرد

برغم انف طبیعت مرا بگو که چرا

شدست روغن قندیل لاله آب سحاب

چنانکه آتش شمع شکوفه باد صبا

کمال الدین  اسماعیل

****

بزرگ عیدی سایه فکنددر رمضان

که پیروی کندش عید غرۀ شوّال

شب است زنگی آبستن سرور و فرح

نشسته بهر ولادت برین شکسته سفال

کمال الدین اسماعیل

*****

آمد رمضان و عید با ماست

قفل آمد و آن کلید با ماست

بربست دهان و دیده بگشاد

وان نور که دیده دید با ماست

آمد رمضان به خدمت دل

وان کش که دل آفرید با ماست

در روزه اگر پدید شد رنج

گنج دل ناپدید با ماست

کردیم ز روزه جان و دل پاک

هر چند تن پلید با ماست

روزه به زبان حال گوید

کم شو که همه مزید با ماست

چون هست صلاح دین در این جمع

منصور و ابایزید با ماست

جلال الدین مولوی

****

ماه رمضان آمد آن بند دهان آمد

زد بر دهن بسته تا لذت لب بیند

آمد قدح روزه بشکست قدح‌ها را

تا منکر این عشرت بی‌باده طرب بیند

جلال الدین مولوی

***

مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر

گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر

بنشین نظاره می‌کن ز خورش کناره می‌کن

دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر

اگر آتش است روزه تو زلال بین نه کوزه

تری دماغت آرد چو شراب همچو آذر

همه مست و خوش شکفته رمضان ز یاد رفته

به وثاق ساقی خود بزدیم حلقه بر در

جلال الدین مولوی

*****

به سوزنی که دهان‌ها بدوخت در رمضان

بیا بدوز دهانم که سیرم از گفتار

جلال الدین مولوی

****

ماه رمضان

آن قدحی که ساحران جان به فدا شدند از آن

چون کف موسی نبی بزم نهاد و کرد طو

فاش بیا و فاش ده باده عشق فاش به

عید شده‌ست و عام را گر رمضان است باش گو

جلال الدین مولوی

******

مژده دهید عاشقان عید وصال می رسد

ز آنک ندید هیچ کس خود رمضان و عید نی

جلال الدین مولوی

******

غنیمت دار رمضان را چو عیدت روی ننموده‌ست

و عیدت گر کنارستی ز غم جان برکناره ستی

چو روشن گشتی از طاعت شدی تاریک از عصیان

دل بیچاره را می‌دان که او محتاج چاره ستی

جلال الدین مولوی

******

می لعل رمضانی ز قدح‌های نهانی

که به هر جات بگیرد تو ندانی که کجایی

رمضان خسته خود را و دهان بسته خود را

تو مپندار کز آن می نکند روح فزایی

جلال الدین مولوی

******

ماه رمضان آمد ای یار قمر سیما

بربند سر سفره بگشای ره بالا

جلال الدین مولوی

******

ای که ملک طوطی آن قندهات

کوزه‌گرم کوزه کنم از نبات

نک رمضان آمد و قدرست و عید

وز تو رسیدست در آن شب برات

جلال الدین مولوی

******

وقتیست که سرمستان گیرند ره خانه

شب گشت چه غم از شب با ماه درخشانت

ای عید، بیفکن خوان، داد از رمضان بستان

جمعیت نومان ده، زان جعد پریشانت

در پوش لباس نو، خوش بر سر منبر رو

تا سجدهٔ شکر آرد، صد ماه خراسانت

جلال الدین مولوی

******

خورشید و ستارگان و بدرِ ما اوست

بستان و سرای و صحن و صدرِ ما اوست

هم قبله و هم روزه و صبرِ ما اوست

عید رمضان و شبِ قدرِ ما اوست

جلال الدین مولوی

******

اندر رمضان خاک تو زر می‌گردد

چون سنگ که سرمهٔ بصر می‌گردد

آن لقمه که خورده‌ای قذر می‌گردد

وان صبر که کرده‌ای نظر می‌گردد

جلال الدین مولوی

******

توبه کند مردم از گناه به شعبان

در رمضان نیز چشم‌های تو مست است

سعدی

*****

کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند

سعدی

*****

برگ تحویل می‌کند رمضان

بار تودیع بر دل اخوان

یار نادیده سیر، زود برفت

دیر ننشست نازنین مهمان

سعدی

*****

تشنهٔ سوخته در چشمهٔ روشن چو رسید

تو مپندار که از سیل دمان اندیشد

ملحد گرسنه و خانهٔ خالی و طعام

عقل باور نکند کز رمضان اندیشد

سعدی

*****

رمضان میرسد اینک دهم شعبان است

می بیارید و بنوشید که برغندان است

ور بمانیم به روزی که نشاید خوردن

ساقیا باده بگردان که فلک گردان است

حکیم نزاری

******

رمضان سلّمه الله به سلامت بگذشت

می بیارید که طوفان ملامت بگذشت

ساقیا عارض توعید من است و غم دل

عَلَم عید که آنک به علامت بگذشت

حکیم نزاری

******

باده به من ده که مه صلاح و مه تقوا

با تو کس از نام و ننگ یاد نیارد

زاهدِ صد ساله را ز دست تو سیکی

در رمضان هم چو انگبین بگوارد

حکیم نزاری

******

مرا نماز نبوده ست هوش یار به عید

بیا که وقتِ نیازست می بیار به عید

ثوابِ آخرتت را دو گانه ای بگزار

سه کاسه یی به صبوحی به من سپار به عید

شبِ برات گرفتم بهانه می کردی

چو روزۀ رمضان تا کی انتظار به عید

چرا که مست نباشم چنان که بنمایند

به یک دگر همه خلقم هلال وار به عید

حکیم نزاری

******

بیا که عمر گرامی برفت یار عزیز

مکن سعادت امشب مده ز دست چو دوش

بیار باده صافی که با تو در رمضان

فرو برد به صفا صوفی مرقع پوش

نخست خود بخور آن گه به دوست کامی پر

بده به دست نزاری و بر فلک زن دوش

حکیم نزاری

******

بر باده یکی شیشه برون کرد که در حال

خلوتگه من کلبه عطار شد از بوش

گفتم رمضان گفت که امشب شب قدر ست

بستان و مکن خرخشه آغاز و سبک نوش

تو تشنه دیرینه و من ساقی مجلس

عیدی به از این عذر مگو بیهده خاموش

حکیم نزاری

******

بان طعنه چرا می کشند در قومی

که جز به میکده ایشان نمی کنند رجوع

چنانم از شَرهِ باده‌ ی کهن تشنه

که نوجوان رمضان مشتهی ز غایت جوع

حکیم نزاری

******

در ده علی الصباح به دفعِ خمار باده

جانم زتشنگی به لب آمد بیار باده

بر خیز و برکش از سرِ خم روزِ عید برقع

آن بس که داد در رمضان انتظار باده

حکیم نزاری

******

ای که همه کاینات ممکن و موجود

پیشِ وجودِ بزرگوارِ تولا شی

ترسد اگر نه فرو برد به تبرّک

زاهد صد ساله با تو در رمضان می

باده بده ساقیا که موسومِ نوروز

می گذرد هان و فوت می شود این فی

باغ شد از سبزه هم چو جنّت و کردند

فرش چمن اهل ذوق زیرِ قدم طی

حکیم نزاری

******

امام ما مگر از نرگس تو رخصت یافت

چنین که مست به محراب می رود پیوست

ز بسکه در رمضان سخت گفت عالم شهر

چو آبگینه دل نازک قدح بشکست

خواجوی کرمانی

****

رمضان آمد و شد کار صراحی از دست

بدرستی که دل نازک ساغر بشکست

من که جز باده نمی بود بدستم نفسی

دست گیرید که هست این نفسم باد بدست

آنک بی مجلس مستان ننشستی یکدم

این زمان آمد و در مجلس تذکیر نشست

ماه نو چون ز لب بام بدیدم گفتم

ایدل از چنبر این ماه کجا خواهی جست

در قدح دل نتوان بست مگر صبحدمی

که تو گوئی رمضان بار سفر خواهد بست

خون ساغر بچنین روز نمی شاید ریخت

رگ بربط بچنین وقت نمی باید خست

ماه روزه ست و مرا شربت هجران روزی

روز توبه ست و ترا نرگس جادو سرمست

هیچکس نیست که با شحنه بگوید که چرا

کند ابروی تو سرداری مستان پیوست

وقت افطار بجز خون جگر خواجو را

تو مپندار که در مشربه جلّابی هست

خواجوی کرمانی

****

گویند که ماه روزه نزدیک رسید

مِن بعد به گرد باده نتوان گردید

در آخر شعبان بخورم چندان می

کاندر رمضان مست بخسبم تا عید

جلال عضد

خواجوی کرمانی

****

ماه رمضان رفت، دگر عذر میارید

خیزید و می‌آرید که عیدست و خزان است

در غره شوال محرم نبود، می

آن رفت که گویند رجب یا رمضان است

سلمان ساوجی

****

در عجبم تا خود آن زمان چه زمان بود

کآمدن من بسوی ملک جهان بود

هفتصد و سه سال بر گذشته ز هجرت

روز نگفتیم و لیل، مه رمضان بود

عبید زاکانی

*****

گذشت روزه و سرما رسید عید و بهار

کجاست ساقی ما گو بیا و باده بیار

صباح عید بده ساغریکه در رمضان

بسوختیم ز تسبیح و زهد و استغفار

عبید زاکانی

*****

هرکه را آتش این روزهٔ سی روزه بسوخت

مرهمش شمع و شرابست و دوا چنگ و رباب

وانکه امروز عذاب رمضان دیده بود

من بر آنم که به دوزخ نکشد بار عذاب

باده در جام طرب ریز که شوال آمد

موسم وعظ بشد نوبت قوال آمد

جام زر بر کف و از زال زر افسانه مخوان

تا به کی قصهٔ کاووس و سیاووش کنیم

لله الحمد که ما روزه به پایان بردیم

عید کردیم و ز دست رمضان جان بردیم

فرصت بادهٔ یکماهه ز من فوت شدی

گر نشایستی با مردم ترسا خوردن

رمضان رفت کنون ما و از این پس همه روز

باده در بارگه خواجهٔ والا خوردن

عبید زاکانی

*****

از صوت نای و نی بستانیم داد عید

وز چنگ و عود کام دل خود روا کنیم

هر خستگی که از رمضان در وجود ماست

آنرا به جام بادهٔ صافی دوا کنیم

عبید زاکانی

*****

سر بلندی طلبی عشق گزین

عیسی از عشق به بام فلک است

عشق در عید و به روزه هنوز

رمضان است و در آن نیز شک است

کمال خجندی

*****

شکرست که گل در رمضان نیست که او را

عادت همه آنست که مستور نباشد

فریاد که روزست و بنفشه سر بازار

لیکن چه کنم تا رمضان زور نباشد

جهان ملک خاتون

*****

ماه شعبان مَنِه از دست قدح، کاین خورشید

از نظر تا شبِ عیدِ رمضان خواهد شد

حافظ شیرازی

****

باز آی و دلِ تنگِ مرا مونس جان باش

وین سوخته را مَحرَمِ اسرارِ نهان باش

زان باده که در میکدهٔ عشق فروشند

ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش

حافظ شیرازی

****

زان می عشق کز او پخته شود هر خامی

گر چه ماه رمضان است بیاور جامی

حافظ شیرازی

****

رمضان آمد و روان بگذشت

بود ماهی به یک زمان بگذشت

گوئیا عمر بود زود برفت

تا که گفتم چنین چنان بگذشت

شب قدری به عارفان بنمود

این معانی از آن بیان بگذشت

هر که با ما نشست در دریا

نام را ماند و از نشان بگذشت

میل دنیا و آخرت نکند

هر که بر کوی عاشقان بگذشت

زود بیدار شو در آ در راه

تو بخوابی و کاروان بگذشت

در طریقی که نیست پایانش

نعمت الله از این و آن بگذشت

شاه نعمت الله ولی

******

رمضان آمد و روان بگذشت

جان ما بود در زمان بگذشت

شب قدری به ما عطا فرمود

آن معانی از این بیان بگذشت

شاه نعمت الله ولی

******

لذت جام ازل در همه جانها رسید

لیک کجا هرکسی رطل گران یافتن؟

قاسم هجران زده لذت دیدار یافت

همچو مه عید را در رمضان یافتن

قاسم انوار

******

تا مست لب لعل شکربار تو باشم

از لعل خودم باده بده، گو رمضان باش

حیدر شیرازی

******

در مجمع خوبان که به از حور بهشتند

دلدار من آن دارد و دل عاشق آن شد

تا مست شوی از لب معشوقه چو حیدر

می نوش که عید آمد و ماه رمضان شد

حیدر شیرازی

******

من نکنم توبه ز معشوق و می

توبه ز معشوقه و می تا به کی؟

از رمضان گر بجهم روز عید

روزه ی سی روزه گشایم به می

هر که میسر شودش وصل یار

به که میسر شودش ملک کی

حیدر دل خسته بود بی نوا

در رمضان همچو دف و چنگ و نی

عید کند بلبل طبعش نوا

از هوس روی چو گلزار وی

حیدر شیرازی

******

شام رمضان خوشست و گلگشت هرات

با نعره تکبیر و خروش صلوات

خوبانش به تاریکی بازار ملک

چون آب خضر نهان شده در ظلما

امیر شاهی

****

بگازر از جهت عید داده شد دستار

به ماتم رمضان بسته اند تخفیفه

نظام قاری

******

خیزید حریفان که به میخانه درآییم

سلخ رمضان است به می روزه گشاییم

درد سرتسبیح و تراویح شد آخر

گلبانگ زنان رخ به در میکده ساییم

هر زنگ که از صوم ریا آینه دل

بسته ست به جام می صافی بزداییم

ترسم که گر امشب ز قدح دست بداریم

فردا ز ندامت سرانگشت بخاییم

جامی

*****

چنان به عهد وی امساک شد قبیح که هست

حرام در نظر عقل روزهٔ رمضان

محتشم کاشانی

*****

کند باره دندان درو چو خوشهٔ جو

برویدش گر از آخور تمام تیغ دوستان

ز قحط کاه بود ماه در امساک

چو روزه‌دار دهن بسته در مه رمضان

محتشم کاشانی

*****

هر چند که راستیم چون تیر

او همچو کمان گرفت ما را

گفتیم که بشکنیم توبه

ماه رمضان گرفت ما را

یا رب به زبان چه رانده بودیم

کاتش به زبان گرفت ما را

رضی الدین آرتیمانی

*****

آن عارفان که در رمضان باده می خورند

بینند در زلال قدح عکس ماه را

معراج ما نهایت افتادگی بود

در عشق قرب سدره بود قعر چاه را

نظیری نیشابوری

******

آن باده که در آخر پنجشنبه شعبان

سازد شب عید اول شام رمضان را

آن باده که ترتیب خیالات توهم

اعجاز کرامات کند برهمنان را

نظیری نیشابوری

******

اندیشه احتمال شانت

زآنسوی گمان آفرینش

مهمانی میزبان جودت

عید رمضان آفرینش

شمشیر کمال تو نیامد

محتاج فسان آفرینش

عرفی شیرازی

*****

ای دست تو عید خاتم جم

چون حلقه زلف را بناگوش

گفتم که کنم چو عید گردد

از دست تو جام عافیت نوش

کی دانستم که بر دل تو

همچو رمضان شوم فراموش

فصیحی هروی

****

نازم بخرابات که از هر در خانه

آبی که سیاهی برد از بخت توان یافت

از فقر و فنا می برد آلوده دنیا

فیضی که شکم بنده ز ماه رمضان یافت

کلیم کاشانی

******

کشمیر و بهارست و سر روزه نداریم

زاهد بمحرم فکنیم این رمضان را

ساقی نیم از حال خود آگاه، بمن ده

آن آینه صورت احوال نهان را

زینسان که زمی آینه طبع جلا یافت

زنگ ازتری طالع خود کام نگیریم

قرض رمضان نیست که واپس نتوان داد

از پیرمغان باده چرا وام نگیریم

خون در قدح باده کشان گر رمضان کرد

عید آمد ودر کاسه تقوی به از آن کرد

ساقی نه چنان تن بادا داد که مستان

یکشب بتوانند قضای رمضان کرد

کلیم کاشانی

******

پیش غم عشق سلیم آفت مردن

همچون شب آدینه و ماه رمضان است

سلیم تهرانی

****

همیشه در رمضان تا ز خواب برخیزد

یکی به قصد صبوحی، یکی به عزم سحور

زمان عمر محبان و دشمنانت باد

چو آخر رمضان و چو اول عاشور

سلیم تهرانی

****

مشو از صحبت بی برگ و نوایان غافل

که شب قدر نهان در رمضان می‌باشد

صائب تبریزی

******

می خورندت به نظر گرسنه چشمان جهان

چون شب قدر نهان در رمضان کن خود را

صائب تبریزی

******

برق خاشاک گنه، روزه تابستان است

دود این آتش جانسوز به از ریحان است

می توان یافت ز سی پاره ماه رمضان

آنچه ز اسرار الهی همه در قرآن است

هست در غنچه لب بسته این ماه نهان

گلستانی که نسیمش نفس رحمان است

مشو از عزت این مهر الهی غافل

که درین مهر بی گنج گهر پنهان است

ماه رویی که شب قدر بود یک خالش

در سراپرده ماه رمضان پنهان است

میکند روزه ماه رمضان عمر دراز

مد انعام درین دفتر و این دیوان است

غفلت از تشنگی و گرسنگی کم گردد

که لب خشک بر این بند گران سوهان است

باش با قد دو تا حلقه این در صائب

که مراد دو جهان در خم این چوگان است

صائب تبریزی

******

هر شام ز ماه رمضان صبح امیدی است

هر روز ازین ماه مبارک شب عیدی است

صائب تبریزی

******

یکرنگ بود سال و مه کوی خرابات

اینجا شب آدینه و روز رمضان نیست

صائب تبریزی

******

افسوس که ایام شریف رمضان رفت

سی عید به یک مرتبه از دست جهان رفت

افسوس که سی پاره این ماه مبارک

از دست به یکبار چو اوراق خزان رفت

ماه رمضان حافظ این گله بد از گرگ

فریاد که زود از سر این گله شبان رفت

شد زیر و زبر چون صف مژگان، صف طاعت

شیرازه جمعیت بیداردلان رفت

بیقدری ما چون نشود فاش به عالم؟

ماهی که شب قدر در او بود نهان، رفت

برخاست تمیز از بشر و سایر حیوان

آن روز که این ماه مبارک ز میان رفت

تا آتش جوع رمضان چهره برافروخت

از نامه اعمال، سیاهی چو دخان رفت

با قامت چون تیر درین معرکه آمد

از بار گنه با قد مانند کمان رفت

برداشت ز دوش همه کس بار گنه را

چون باد، سبک آمد و چون کوه، گران رفت

چون اشک غیوران به سراپرده مژگان

دیر آمد و زود از نظر آن جان جهان رفت

از رفتن یوسف نرود بر دل یعقوب

آنها که به صائب ز وداع رمضان رفت

صائب تبریزی

******

اگر این است فلک، روز و شب عشرت ما

در شب جمعه و روز رمضان می‌گذرد

صائب تبریزی

******

باده سی شبه باید، که ز آیینه دل

زنگ سی روزه ماه رمضان برخیزد

صائب تبریزی

******

گرچه دست ستم زلف درازست، خطش

چون شب قدر شفیع رمضان خواهد شد

صائب تبریزی

******

هر که ایام خط از سیمبران غافل شد

از شب قدر به ماه رمضان غافل شد

صائب تبریزی

******

با کمال سبکی بر دل خلق است گران

زاهد خشک به ماه رمضان می ماند

صائب تبریزی

******

خوردن بوسه گنه، چاشنی عیش حرام

شب وصل تو به روز رمضان می ماند

طغرای مشهدی

******

ماه رمضان عجب مه روح‌فزاست

آثار لطایف اندرین مه پیداست

رنگ همه چون رنگ نقاهت ز چه روست

گر نه رمضان مزیل امراض خطاست!

فیاض لاهیجی

****

دوستان، مژده که ماه رمضان می‌آید

وقت آمرزش هر پیر و جوان می‌آید

می‌توان کرد نثار قدمش جان عزیز

که ز درگاه خداوند جهان می‌آید

سفره رحمتش افتاده و، این ماه شریف

به خبر کردن ما بی‌خبران می‌آید

صیقلی از مه نو در کف روشنگر فیض

به جلا دادن آیینه جان می‌آید

تا کند پاک ز آلایش عصیان همه را

موج رحمت ز کران تا به کران می‌آید

نیست مه، بلکه همایی‌ست که از اوج شرف

بر سر خلق جهان بال‌فشان می‌آید

می‌کند پشت جهانی سبک از بار گناه

گرچه بر نفس شکمخواره گران می‌آید

تا به شب ابر کرم، فیض و عطا می‌بارد

تا سحر تیر دعاها به نشان می‌آید

گل بچین، زین چمن فیض که ده روز دگر

گلشن عمر ترا، فصل خزان می‌آید

بربا گوی سعادات، ازین میدان زود

که اجل سوی تو خوش گرم عنان می‌آید

عمل خویش تو امروز نکو کن واعظ

که بد و نیک تو فردا به میان می‌آید

واعظ قزوینی

****

شور دل پیشتر از دل به جهان آمده است

عید در اول ماه رمضان آمده است

اسیر شهرستانی

****

بی ساغر می خنده بیرنگی گلها

خمیازه ماه رمضان است در این باغ

دیوانگیش گل کند از سایه سروی

با شوق اسیر تو کمان است در این باغ

اسیر شهرستانی

****

به حرمت رمضان‌ کوش اگر ز اهل یقینی

همین مه است‌ که آدم طبیعت ملک استش

بیدل دهلوی

*****

رمضان میکده را بست در و مفتاحش

هم هلال شب عید رمضان خواهد بود

باده خور عصه جان و غم تن چند خوری

عنقریب است که نه این و نه آن خواهد بود

مشتاق اصفهانی

****

رمضان میکده را بست خدا داند و بس

تا ز یاران که به عید رمضان خواهد بود

پا مکش از سر خاکم که پس از مردن هم

به رهت چشم امیدم نگران خواهد بود

هاتف اصفهانی

*****

خشک است لبم، رفع خمار رمضان کن

بگشاده مه عید به خمیازه دهان را

حزین لاهیجی

****

بستان قدح و دفتر ایام فرو شوی

زنهار میندیش که ماه رمضان است

حزین لاهیجی

****

زاهد تو چه دانی؟ ز حریفان مغان پرس

فیضی که شب جمعه و روز رمضان داشت

حزین لاهیجی

****

گفتم شکنم توبه، خزان آمد و گل رفت

رفتم که به می روزه گشایم، رمضان شد

حزین لاهیجی

****

دادی تو منادی که در این موسم دلکش

دارند گلو را و ببندند دهان را

تا شام به روی همه از مشرق و مغرب

بستند در قلعهٔ شهر رمضان را

سعیدا

****

زاهد ز میم توبه مفرما که به جز می

از هر چه بود توبه مرا هست وزان نیست

سی روز لب از می نتوان بست چه بودی

شوال چهل بودی و روز رمضان بیست؟

رفیق اصفهانی

******

ترسم نشده غوره، انگور خزان آید

یا می نشده انگور ماه رمضان آید

ملا احمد نراقی

*****

امروز که با شاه جهان ماه جهان است

روز رمضان نیست که رو بر رمضان است

امروز ترا دیدن سان لازم و واجب

نه حسن فرامرز و جمال رمضان است

سی روز بود روزه به هر سال و درین سال

روز و شب ما جمله چو روز رمضان است

قائم مقام فراهانی

******

نو بهارست بیا تا طرب از سر گیریم

سال نو بار غم کهنه ز دل بر گیریم

چون ربیع و رمضان هر دو به یک بار آیند

روزه گیریم ولی در مه دیگر گیریم

قائم مقام فراهانی

******

سی روز بود روزه بهر سال و درین سال

روز وشب ما جمله چو روز رمضان است

قائم مقام فراهانی

******

ساقی جگرم سوخت بده جام شرابی

ماه رمضان است بکن کار ثوابی

یغمای جندقی

*****

رمضان می رسد ای ساقی مستان مددی

که زپیمانه می تازه کنم پیمان را

آشفته شیرازی

******

اگرچه در رمضان بسته بود میخانه

هزار شکر گشودش مفتح الابواب

آشفته شیرازی

******

آمد رمضان و در میخانه ببستند

پیمانه چو پیمان نکویان بشکستند

آشفته شیرازی

******

بده آن باده ام که در رمضان

افکند مست بلکه تا شوال

آشفته شیرازی

******

بدرد خوی گرفته دل از پی درمان

ببوی عید توان صبر کرد بر رمضان

آشفته شیرازی

******

در رمضان هجر تو من شب وروز روزه ام

آشفته چاره ای که شد ماه یکی صیام دو

آشفته شیرازی

******

تن پروری خلق فزون شد ز ریاضت

جز گرمی افطار ندارد رمضان هیچ

غالب دهلوی

*******

من کافر زنهاری شاهم به من ارزد

می در رمضان بر سر بازار کشیدن

غالب دهلوی

*******

می حرام است خاصه در رمضان

جز بر آن لعل لب که میگون است

فروغی بسطامی

*******

گفت قاآنیا تا کی خسبی به سرای

خیز کز روزه شد اوضاع جهان زیر و زبر

غالباً مست چنان خفته‌یی اندر شعبان

کز مه روزه و از روزه ترا نیست خبر

گفتم ای ترک دلارام مگر بازآمد

رمضان آن مه شاهد کش زاهد پرور

گفت آری رمضان آمد و گوید که به خلق

رقم از بار خدا دارم و از پیغمبر

راست‌ گویی‌ که ز نزد ملک‌الموت رسید

که ز ره نامده روح از تن من‌ کرد سفر

رمضان کاش نمی‌آمد هرگز به جهان

تا نمی‌رفت مرا روح روان از پیکر

مر مرا روزه یک ‌روزه درآورد ز پای

تا دگر روزهٔ سی‌روزه چه آرد بر سر

رمضان عمر ملک نیست ‌که ماند جاوید

بلکه چون خصم ولیعهد بود زودگذر

قاآنی شیرازی

****

معرفی کتاب های مشاعره

امتیاز شما

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *